علی مرتضی جانعلی مرتضی جان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره
فاطمه زهرا جانفاطمه زهرا جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

امپراطورکوچک و پرنسس کوچولوی ما(بچه هایی از دیار پاکی)

پسرم تاج سرم

سلام زندگیه مامان علاقم بهت روز به روز داره بیشتر میشه میمیرم برات جای خالیه همه چیزو واسه منو بابا پر کردی تازگیه شیطونی از سرو روت میباره دوس دارم بخورمت نه فقط من جدو ومامان جونم همین نظرو دارن  .دیروز سیم سارو که سیم بلندی داشتو از این اتاق به اون اتاق دنبال خودت میکشوندی ونمیدادی برش دارم که یهو که داشتی با دوشاخش ور میرفتی ومیچرخوندیش خورد به زیر چشمت وخونی شد وکلی گریه کردی البته خونش زیلد نبود ولی جاش موند جدو که از سر زمین برگشت وقتی مامان جون بهش گفت:محکم زد روی سینش وبغلت کرد. بابا هم گفت: حواست کجا بود ولی بابایی که از شیطونیای تو خبر داشت فقط گفت:خوب شد چشمش در نیومد واقعا هم همین طور بود خداروشکر.91/2/13 فکر کنم سه رو...
14 ارديبهشت 1391

پسره بلای مامانی

اینجا سعی داری خودتو از روز این بلوکا بکشی بالا تازه گاهی اوقات پاهای کوچولوتو یکی یکی میبردی بالا تا برسونییشون روی بلوکا ونمیتونستی دوعکس پایین هم شیطونی های شیرین تو وبازی با بچه ها که کمر درد گرفتم از بس دستو پاتو شستم... آدامس خوردن عالیجناب که خیلی ماهرانه میخوردی واصلا قورت نمیدی هرچی به جدو میگم بهش ندید گریه های تو مگه میزارهآدامس جویدن رو از تاریخ 20 تا 25 فروزدین 91 شروع کردی بین این 5 روز بود دوعکس دیگه هم بازی شما باسند ازداوج مامانو بابا همون شبی که میخواستیم بریم بیرون بخوابیم همه ی مدارکو جمع کرده بودم ولی تو ول کن این یکی نبودی. 91/2/3 اینجا بابا برای اولین بار لپ تاپ کارو اورد...
14 ارديبهشت 1391

شرمندهههههههههههیییییی دوستانم...

سلام دوستان عزیز با نظراتتون شرمندم کردید به خدا باور کنید وقت نمیکنم جواب بدم گاهی میام سر میزنم ولی وقت نمیکنم جواب بدم ولی از این به بعد میخوام زمانو مدیریت کنم و ویه روز مختص شما عزیزان بزارم که هم اینجا به نظراتتون جواب بدم هم بهتون سر بزنم وبراتون یادگاری بزارم و کار دومی رو حتما انجام میدم بازهم از لطف شما عزیزان ممنونم. ...
12 ارديبهشت 1391

امپراطور در چند روزی که گذشت(2)

سلام پسرم دیگه به زلزله فکر نمیکنم چند شبیه بیرون میخوابیم کم کم داریم به زندگیه عادی برمیگردیم دو روز پیش برات یه شلوارک قشنگ گرفتم که برای تو شلواره،از مغازه ی یکی از دوستام خریدم چون آخریش بود به قیمت خیلی خوبی داد 5 تومن خیلی عالی بود جنسش هم خوبه وفدات بشم که چقدر بهت میومد فقط کمرش کمی تنگه گفته:که چون کمرش کشیه جا باز میکنه امیدوارم این طور باشه اگه هم نشد واست یکی بهترشو میخرم واینو میزارم واسه دادشت در آینده ی دور اونجا که پاهای قشنگت نمایانن مشغول لگد کردن وله کردن توت سیاهی هستی که از خونه ی خاله سپیده(دوست خوب مامانی وفامیل بابایی) اوردیم که از مزش خوشت نیومد وانداختی زمین وروفرشی رو کثیف کردی 91/1/31 اون دو عک...
9 ارديبهشت 1391

دعامون کنید

سلام پسرم ،سلام دوستای عزیزم خداروشکر شوهرم از اول اردیبهشت رفت سرکار منتظر بودم قظعی بشه بعد بگم خدارو شکر حالا که خیالم راحت شده میگم که شوهرم مسئول دفتر فنی یک شرکت وابسته به شرکت نفت شده توی موسیان که 30 کیلومتری شهرمونه حقوقش نصف اون چیزیه که حقشه ولی با این شرایط هم کنار اومدیم ومطمئنم با نشون دادن لیاقتش این موضوع هم درست میشه . اما متاسفانه زلزله این شیرینی رو خراب کرده وتا الان 140 زلزله وپس لزره داشتیم امشب آماده باش دادن وقراره بریم بیرون چادر بزنیم خدا خودش کمکمون کنه .مادرم مدام زنگ میزنه ومیگه بیاید شوش ولی من که نمیتونم شوهرمو ول کنمو برم پس شما برامون دعا کنید انشالله که همه چیز هرچه زودتر در میاد و آرامشو دوباره تجربه ک...
7 ارديبهشت 1391

امپراطور در چند روزی که گذشت....

سلام مامانی روزگارمون بازلزله میگذره،چادرهای هلال احمر بیرون از شهر برپا شده که همین جدی شده موضوع همه مون رو ترسونده جدو ومامان جون دوشب تو حیاط میخوابن ولی به خاطره جکو جونورای تو حیاط ما نمیتونیم تو حیاط بخوابیم خیلی از مردم از چند روز پیش توی چادرها مستقر شدن وروز میان خونه وشبا بیرون میخوابن خیلیا هم جلوی در خونشون چادر میزنن ویا اینکه بدون چادر همینطوری میخوابن ،آرامش تو زندگیه خیلیامون از بین رفته،بیشتر نگران توام از خدا خواستم که نه تورو بی من ونه منو بی تو نبره پیش خودش من با وجود علاقه زیاد به بابایی (زبونم لال)شاید بتونم دوریشو تحمل کنم ودوریه تورو نه، البته اینو که میگم با توکل به حضرت زینب (ص)ویاد آوری مصائبشه وگرنه من به بابای...
5 ارديبهشت 1391

امپراطور نی نی متفکر

سلام دوستان این عکس 38 روزگیه امپراطور که اونموقع دائم میرفت تو فکر چون نمیتونست کاری بکنه ولی الان که بزرگ شده همه ی فکرای اونموقشو عملی میکنه دوست داشتید به این امپراطور ما رای بدید... ...
2 ارديبهشت 1391

زلزله همچنان ادامه دارهههههههههههههه.....

دیشب تا دیر وقت توی پارک بودیم هموا سرد بود و تو توی پارک ویراژ میدادی ویه جا بند نمیشدی وتوی دنیای کودکانه ی خودت غرق شده بودی عمه ها،عموهاوبیشتر مردم شهر هم اونجا بودن خیلیا چادر اورده بودن وشب رو همونجا گذروندن ولی به خاطره سردیه هوا ما نتونستیم اونجا بمونیم با اینکه کلی پتو وبالشت اورده بودیم ولی تو غیر از خونه ی خودمون جایی نمیخوابیدی حتی یه ساعتی هم رفتیم خونه ی عمه فاطمه ولی لجبازیه تو باعث شده اونجا هم نمونیم من که با وجود زلزله های زیاد و پشت سرهم هیچکدوم رو حس نکرده بودم مدام مسخره میکردمو میگفتم:یا آدم خیلی خوبی هستم یا خیلی بد که هیچی حس نمیکنم تا اینکه... صبح ساعت هفت با لرزش زیاد زمین از خواب پریدم مامان جونم اومد گف...
2 ارديبهشت 1391

خدایا به امید تو.............

سلام عزیزان دو ماهه که پیوسته زلزله میاد وامروز ساعت 6 صبح یه زلزله به بزرگی 5/1  ریشتر همه رو ترسوند وخیلی از همسایه ها بیرون ریختن منو که به خاطره درد لثم خوب نخوابیده بودم چیزی حس نکردم وتا ظهر بیشتر از 20 زلزله ی خفیفتر اتفاق افتاد منم مدارک و لباسامون رو گذاشتم دم دست .هرچی خدا بخواد همون میشه. خدایا راضیم به رضای تو همه عزیزانم رو به تو میسپارم ولی ازت میخوام اگه قراره ئاتفاقی برای کوچولوم بیفته منو هم ببر چون زبونم لال اگه اونو از دست بدم میمیرم میترسم کافر بشم پس خودت حافظ جون ما باش و تا وقتی مارو نبخشیدی پیش خودت نبر آمین حلال احمر اینجا خبر از یه زلزله ی دیگه داده و خبر دار شدیم که کلی چادر،کفن و سگ اورده .خدا به همو...
1 ارديبهشت 1391